بی تو پیر میشم..
امروز 22 بهمن 97 ...یک روز بدددددددد برامون رقم خورد..چرا وقتی میخوایم جدا بشیم از هم دل آسمونم میگیره و باهامون میباره..الان که دارم اینجا مینویسم روحتم خبر نداره از این وبلاگ...
وقتی تو یه رابطه یکی تصمیم به کات میکنه اونیکه میمونه یاد بدیایی که اون کرد و رفت میوفته و کم کم میتونه فراموشش کنه... ولی منو تو ... خودمون هیچکدوممون دلمون به رفتن نبود... از دیشب یه چشم آبه یه چشم کاسه خون...مظلوم تر از همیشه...بغض داره خفم میکنه جوری خودمو پشت لپتاب قایم میکنم کسی متوجه اشکام نشه...اخرین تصویرت یه سعید مبهم با چشای گریون بود که محو نمیشه از جلو چشم واقعا محو نمیشهسعید از وقتی که خدافظی کردیم، رفتم بیرون تو برف.. مث اوندفعه فقط با این تفاوت که با صدا بلند گریه میکردم... خیلی فکر کردم خیییییلی .. چراهای زیادی تو ذهنم داره اذیتم میکنه؛ چرا اینقد راحت از هم گذشتیم؟ چرا عشق من اینقد زود جا زد؟ چرا تنهام گذاشت مگه نگفته بود پشتمه.. تکیه گاهمه؟ چرا نموندیم و با هم محکم نرفتیم جلو؟ چرا من تو یه لحظه دل سنگ شدم و گفتم دیگه نیا سمتم؟بیشتر برا همین اشکام جاریه... سعید دلم هم الان که نه از همون دیشب که حرف از کات زدن بودت برات تنگه...گریه هام دیگه علاوه بر بیصدا بودن یواشکیم شده... سعید تو برا من رفتی تا تحقیر نشم تا اذیت نشم اینا رو میفهمم و میدونم الان ینی ساعت 17:10 دقیقه داری بهم حس میکنی و دلت تنگ شده...
سعید اینکه ندونم از فردا کدوم قسمتی چی از سرت میگذره دیوونم میکنه... میام سمتت دیر یا زود داره ولی میام.. نمیخوام یه عمر حسرت اینو داشته باشم که براش نجنگیدم... مگه ادما تو زندگیشون چی دارن که برا اونیکه دوسش دارن نجنگن...وقتی دوستام فهمیدن همه پابه پام گریه کردن همشون تاسف خوردن همشون دعوام کردن که جا نزن... وقتی حال دلت پیشش خوبه از دستش نده دیگه تکرار نمیشه کسی براتونا...
بخدا هم امروز میخواستم بهت پی ام بدم ولی وقتی دیدم از کانال مشترکمون لفت دادی ... وقتی دیدم انفالوم کردی... حالم بد شده... خودم گفتم رفتی دیگه برنگرد ولی دلم نمیخواست بری...
زمان که بگذره خونواده هامون به این باور میرسن که بزرگ شدیم و به خواسته هامون احترام میزارن
سعید دوست دارم میدونم که توام دوستم داری...برگرد نزار اونیکه جدامون میکنه خونواده هامون باشن.. بیا اونقد قوی باشیم که خدا هم هوامونو داشته باشه...